چگونه شخصیت خلق کنیم؟|مصاحبه با شخصیت

زمان‌‌هایی که‌ از این دنیا خسته می‌شوم، به جهان داستانی پناه می‌برم. گوشه‌ی دنجی می‌نشینم و کتاب را باز می‌کنم. معمولا چند سطر اول را درست متوجه نمی‌شوم. برای همین چندبار به عقب برمی‌گردم تا تمرکز نداشته‌ام سر جایش بیاید. کم‌کم جادوی کتاب اثر می‌کند و بدون آنکه بفهمم، به جهان دیگری پرتاب می‌شوم. مثل یک روح سرگردان به دنبال شخصیت‌ها می‌افتم. آن‌ها من را نمی‌بینند اما من از نزدیک شاهد تک‌تک لحظاتشان هستم. گاهی با آن‌ها می‌خندم و گاهی انگار که صدای من را می‌شنوند، می‌گویم احمق این چه کاری بود کردی؟ خیلی از لحظات هم پا به پای آن‌ها اشک‌ می‌ریزم. کتاب را که می‌بندم، نمی‌توانم به این راحتی‌ها به جهان خودم برگردم. مثل لحظاتی که به مهمانی می‌روی و صاحب‌خانه با اصرار چند دقیقه‌ی دیگر نگهت می‌دارد، شخصیت‌ها من را بین خودشان و احوالاتشان نگه می‌دارند و کم‌کم رهایم می‌کنند.

 به جهان خودم برمی‌گردم و این‌بار آن‌ها مهمان ذهنم می‌شوند. بعضی‌هایشان آنقدر سمج هستند که برای سال‌ها در ذهنم لنگر می‌اندازند. مثل پیرمرد کتاب پیرمرد و دریا که هنوز با بدخلقی در ذهن من نشسته است و هرازگاهی از ذهنم می‌رود تا به ماهی‌گیری‌اش برسد. یا اوه هرروز صبح کت و شلوارش را می‌پوشد، کمی با گربه‌ی بیچاره بحث می‌کند و به سگ همسایه که روی سنگ‌فرش‌های نزدیک خانه‌ی او دست‌شویی کرده، ناسزا می‌گوید. فرنگیس بانو مستاصل از استاد ماکان و چشم‌هایی که او هیچ‌گاه نفهمید حرف می‌زند.
در این بین خیلی از شخصیت‌ها هستند که زنگ خانه‌ی ذهنم را می‌زنند اما به آن‌ها اجازه‌ی ورود نمی‌دهم. مثل همان‌ شخصیت‌هایی که الان حتی اسمشان را به خاطر نمی‌اورم تا مثال بزنم. برای همین است که پیش از آنکه داستان‌نویسی را شروع کنم، به قدرت شخصیت پی برده بودم؛ اما چیزی که به تازگی فهمیدم این است که شخصیت، هسته‌ی مرکزی کار است. اگر در دیالوگ‌نویسی ضعف دارم، اگه در شکل دادن درونمایه و انتخاب صحنه به مشکل می‌خورم، اگر نمی‌توانم پیرنگ را به نقطه‌ای که باید، برسانم برای این است که هسته‌ی کار آنقدر قوی نشده که به اجزای مرتبطش نیرو برساند.
به قول لاجوس آگری:
 ((کلید خلق آثار تازه و بدیع، شخصیت­‌ها هستند.))
بعضی‌ها می‌گویند اگر پیرنگ نداشته باشید، نمی‌توانید رمانتان را به پایان برسانید. خب البته که درست می‌گویند. اما من یک بخش دیگر هم به آن اضافه می‌کنم:
اگر پیرنگ نداشته باشید، نمی‌توانید رمانتان را به پایان برسانید. اما اگر شخصیت نداشته باشید، اصلا نمی‌توانید رمانی را آغاز کنید.
شاید صحبت کردن درباره‌ی چیزی که پاشنه اشیل خودم است، به نظرتان منطقی نیاید. اما دقیقا به همین دلیل است که من راجع به شخصیت‌ها حرف می‌زنم. چون شاید من ندانم که کلید خلق یک شخصیت واقعی چیست؛ اما مغزم پر از تجربه‌های ناموفق و روش‌هایی است که امتحان کرده‌ام. کتاب‌های مختلفی را جوریده‌ام، تمرین‌هایی را انجام داده‌ام و شخصیت‌هایی را خلق کرده‌ام. اما اقرار می‌کنم که هنوز نتوانستم به قله‌ی ایده‌الم برسم. برای همین من از روش‌هایی که شما را به شخصیت‌پردازی قوی می‌رساند حرف نمی‌زنم. من از چیزهایی می‌گویم که باعث می‌شود مسیرتان طولانی و کج بشود و اخرسر هم به مقصد نرسید.
دوست داشتم این نوشته به یک مقاله‌ی جامع تبدیل شود. دوست داشتم سیر تا پیاز دانسته‌هایم را برایتان بنویسم. اما از آنجا که سنگ بزرگ نشانه‌ی نزدن است، بیایید اهسته پیش برویم و این‌بار فقط از یک روش حرف بزنیم:
  • مصاحبه با شخصیت
ماجرا از این قرار است که هدف ما در شخصیت‌پردازی، خلق شخصیتی باورپذیر و واقعی است. یکی از چیزهایی که به خلق شخصیتی واقعی کمک می‌کند، ارتباط نزدیک با شخصیت و نگاه کردن به آن از زوایای مختلف است. به عبارتی هرچه‌قدر ما شخصیت را بهتر بشناسیم و به زندگی‌اش و آنچه از سر گذرانده، تسلط بیشتری داشته باشیم، شخصیت واقعی و باورپذیرتر می‌شود.
اما چگونه باید به زندگی شخصیت نزدیک شویم؟
یکی از راه‌ها مصاحبه با شخصیت است. در این روش ما روی صندلی مصاحبه‌گر می‌نشینیم و از شخصیت محترم دعوت می‌کنیم تا مقابلمان بنشیند و در کمال صداقت به سوال‌هایمان پاسخ دهد.
نویسنده، مصاحبه‌گر 
ما در جایگاه مصاحبه‌گر باید قبل از هرچیزی سوالاتی را طرح کنیم تا مسیر گفت‌وگو به بیراهه نرود.
طرح سوال
من این قسمت را به دو بخش تقسیم می‌کنم:
بخش اول: سوالات محیطی
بخش دوم: سوالات شخصیتی
در بخش اول ما به سراغ محیطی که شخصیت در آن رشد کرده می‌رویم.
مثلا می‌پرسیم:
۱. اصالتا اهل کجا هستی و اکنون در چه استانی زندگی می‌کنی؟
۲. فرهنگ و اداب و رسوم آن استان چگونه می‌باشد؟
۳. شرایط اقلیمی و پوشش مردم آن استان چگونه است؟
۴. آیا پدر و مادرت جزو قشر مرفه جامعه بوده‌اند؟
۵. شغل اعضای خانواده‌ات چیست؟
۶. سطح تحصیلات اعضای خانواده‌ات چیست؟
۷. مدرسه‌ای که در آن درس خواندی چگونه بوده است؟
۸. پدر و مادرت روابط عاشقانه‌ای داشتند یا نه؟ (البته طرح چنین سوالی در یک مصاحبه‌ی واقعی اصلا خوب به نظر نمی‌آید.)
و…
در بخش دوم ما به درون شخصیت سفر می‌کنیم، می‌خواهیم از خود او بدانیم.
 مثلا می‌پرسیم:
۱. ورزش مورد علاقه‌ات چیست؟
۲. در اوقات فراغت چه می‌کنی؟
۳. آیا هنگام تجربه‌ی خشم و یا اضطراب، عادت رفتاری خاصی داری؟
۴. طرز پوششت چگونه است؟
۵. وضعیت تحصیلی‌ات چطور بوده است؟
۶. چندتا دوست داری؟
۷. بزرگترین ترست چیست؟
۸. نقطه‌‌ضعفت چیست؟
و…
نکته
به این مساله توجه کنید که طرح این سوالات فقط به جهت نزدیک‌تر شدن شما به شخصیت است و لازم نیست تمامی این جزئیات را در داستان بچپانید.
تجربه‌ی من در مقام مصاحبه‌گر 
حدود دوسال پیش برای اولین‌بار این روش را امتحان کردم. یک دفتر صورتی‌رنگ چهل برگ برداشتم و لیستی از سوالات را آماده کردم. راستش را بخواهید در ابتدا خیلی حس خوبی داشتم اما هرچه جلوتر رفتم، این روش مثل طنابی به دست و پایم پیچید و خودش تبدیل به مانعی برای رمان‌نویسی شد. البته مشکل از این روش نیست بلکه طریقه‌ی انجام آن سرنوشت‌افرین است.
اشتباه من، تعدد مصاحبه‌ها
اگر قصد نوشتن داستان بلند یا رمان را داشته باشید، احتمالا با بیش از یک شخصیت سر و کار خواهید داشت.
حال باید چه کنیم؟ با تمامی شخصیت‌ها مصاحبه کنیم؟ یا فقط با قهرمان داستان مصاحبه کنیم؟
تعداد شخصیت‌های مهم در رمان من حدودا هفت‌نفر بودند. من اسم تک‌تک آن‌ها را نوشتم و برای هرکدام چندین صفحه در نظر گرفتم. بنابراین من وقت زیادی را صرف این صفحات کردم؛ اما هرچه جلوتر رفتم ذهنم شلوغ‌تر شد و بین این همه شخصیت و اسامی گیر افتادم.
بنابراین به شما خواهم گفت که لازم نیست برای تمامی شخصیت‌ها با جزئیات سوال طرح کنید. این‌کار فقط شما را دچار وسواس می‌کند و نمی‌گذارد نوشتن را اغاز کنید.
اما اینکه صرفا با قهرمان اصلی مصاحبه کنید را هم به شما پیشنهاد نمی‌کنم. چرا؟
چون وقتی راجع به شخصیت‌های مختلف می‌نویسید، تازه متوجه می‌شوید که چه‌قدر شخصیت‌هایتان به هم شبیه هستند. اگر تجربه‌ی نوشتن رمان را داشته باشید،‌ شاید حس کرده باشید که دیالوگ‌ها به هم شبیه هستند؛ چون شخصیت‌ها مانند هم خلق شده‌اند. پس نوشتن راجع به شخصیت‌ها به شما کمک می‌کند عناصر مشابه آن‌ها را شناسایی و در صورت لزوم تغییر دهید.
پس چه کنیم؟
  • شخصیت‌ها را اولویت‌بندی کنید.
آنچه مسلم است برای ما قهرمان و ضد قهرمان دو عنصر اصلی هستند. پس شناخت این دو شخصیت برای ما خیلی مهم است. اما در مراتب بعدی هم شخصیت‌هایی وجود دارند که به طریقی در داستان اثرگذارند. آن‌ها را اولویت‌بندی کنید. این اولویت‌بندی می‌تواند بر اساس اهمیت و اثرگذاری شخصیت‌ها در داستان باشد.
  • سوالات را متفاوت خلق کنید.
 لازم نیست که ما برای تمامی شخصیت‌ها تعداد زیادی سوال خلق کنیم. حتی سوالات هم نیازی نیست مشابه باشند. شما بر اساس کارکردی که شخصیت‌ها در داستان دارند، سوالات را طرح کنید.
  • از خلق سوالات مبهم بپرهیزید.

به مورد هفتم بخش سوالات محیطی برگردید. این سوال کمی مبهم است و در پاسخ‌گویی به مشکل می‌خورید. هرچه سوال‌ها واضح‌تر و عینی‌تر باشند بهتر است.

  • احتیاط، خطر جوگیری
حتما حتما حتما به یاد داشته باشید که تمامی این اطلاعات قرار نیست در داستان نقش مستقیم داشته باشند. گاهی پیش می‌اید که این سوال و جواب‌ها به مذاقمان خوش می‌اید و دوست داریم سرگذشت پدر و مادر شخصیت را هم به زور در داستان بگنجانیم. آنگاه ما می‌مانیم و خرواری اطلاعات که در هیچ صحنه‌ای جا نمی‌گیرند. فراموش نکنید که هدف ما فقط و فقط شناخت شخصیت است، نه خلق داستانی جدید.
شخصیت، مصاحبه‌شونده 
در مرحله‌ی دوم صدای شخصیت را از درون خودمان پیدا می‌کنیم. البته من هنوز موفق به این کار نشده‌ام اما بعدا به این قسمت هم خواهیم پرداخت.
تجربه‌ی من در مقام مصاحبه‌شونده
بعد از چندبار آزمون و خطا متوجه شدم که رعایت نکردن چند اصل مهم باعث می‌شود این مرحله به خوبی پیش نرود:
  •  مطالعه
دکتر جانسون می‌گوید:
((بیشترین وقت یک نویسنده صرف خواندن می‌شود تا بتواند بنویسد. یک نویسنده باید نیمی از کتابخانه را ورق بزند تا بتواند یک کتاب بنویسد.))
اگر اطلاعاتتان کم باشد، شخصیت‌های شما شبیه به هم می‌شوند. فکر کنید سه شخصیت دارید که هر سه‌ی آن‌ها بیلیارد دوست دارند، قهوه می‌خورند، از اعتمادشان سوء‌استفاده شده است و… .
خب معلوم است که نویسنده اطلاعات زیادی ندارد. پس باید معلوماتمان را در حیطه‌های مختلف بالا ببریم.
هشدار: 
دچار کمال‌گرایی نشوید، اول بنویسید بعد کم‌کم این نکات را اصلاح کنید.
  • بین مصاحبه با شخصیت‌ها فاصله بیندازید.
شاید برای یک نویسنده‌ی باتجربه، فرق گذاشتن بین شخصیت‌ها کار راحتی باشد. اما من به عنوان یک نویسنده‌ی آماتور نمی‌توانستم همز‌مان راجع به چند شخصیت بنویسم و آن‌ها را متفاوت خلق کنم. پس بین مصاحبه با شخصیت‌ها فاصله بیندازید تا در چرخه‌ی تکرار گیر نکنید.
  •  الهام از اطرافیان
می‌توانید برای خلق شخصیت‌های متفاوت از آدم‌های اطرافتان کمک بگیرید‌. مثلا یکی از اقوام ما چنان بلند می‌خندد که کل همسایه‌ها میخکوب می‌شوند اما دیگری حتی صدای فریادش را هم کسی نشنیده است. فردی در یک جمله عادی هم چهارتا فحش می‌دهد و دیگری حتی وسط دعوا هم مودب است. روی ویژگی‌های متفاوت اطرافیان تمرکز کرده و از آن‌ها استفاده کنید.
  •  نه زیاده‌گویی و نه کم‌گویی
 از یک طرف باید اجازه دهید هرچه شخصیت می‌خواهد بیان کند؛ چون از خلل حرف‌هایش ایده‌های تازه می‌روید. اما از طرف دیگر در مقام مصاحبه‌گر مدیریت داشته باشید و نگذارید که ماجرا بیش از حد کش بیاید. پس در کل تعادل را رعایت کنید.
بگذارید تا اینجا یک مرور داشته باشیم:
گفتیم هدف ما در شخصیت‌پردازی، خلق شخصیتی باور‌پذیر است. این کار به چند روش ممکن است که یکی از روش‌های آن مصاحبه با شخصیت است. در این روش ما با شخصیت مصاحبه کرده و از او اطلاعات بیشتری به دست می‌اوریم. این روش خوب و کاربردی است اما می‌تواند مشکل‌افرین شود. شما قسمتی از تجربه‌ی من در این رابطه را خواندید.
  • مصاحبه به روشی متفاوت
عده‌ای معتقد هستند به جای طرح سوال، می‌توانیم نظر شخصیت را راجع به مفاهیم عمیق بدانیم. بنابراین چند کلمه را در نظر می‌گیرند و روال قبل را طی می‌کنند.
به عنوان مثال:
نظر شخصیت راجع به مفاهیم زیر چیست؟
خدا
عشق
ثروت
علم
جهان
کشور
پدر و مادر
دوستی
شغل
صلح
معرفت
اعتماد
شکست
ازدواج
عدالت
مواد مخدر
خشونت
دین
مرگ
و…
تجربه‌ی من
خب این روش از یک جهت خوب است و آن هم مقایسه‌ی شخصیت‌ها باهم است. وقتی می‌بینیم دو شخصیت مختلف راجع به مفاهیم، نظری یکسان دارند می‌فهمیم که یک جای کار لنگ می‌زند. اما مشکل این روش کلی‌نگری آن است. بر خلاف روش اول که جزئی‌نگر است، اینجا به مسائل با یک دید کلی می‌پردازیم. به نظر من بهتر است از هردو روش در کنار هم استفاده کنیم.
  • پیشنهاد من: مشاهده‌ی عینی شخصیت
همه‌ی این روش‌ها برای من خوب بودند اما در داستان نمی‌توانستم خیلی از آن‌ها استفاده کنم. به نظر من بهتر است ما کمی روی مصداق‌های عینی کار کنیم تا شخصیت را بهتر بشناسیم. یعنی به جای اینکه از مفاهیم مختلف سوال کنیم، یک صحنه را طراحی کرده و شخصیت را در آن جای دهیم و واکنش او را بررسی کنیم.
به جای اینکه بپرسیم رابطه‌ی شخصیت با پدر و مادرش چگونه است؟، صحنه‌ای را در نظر بگیریم که شخصیت با پدر و مادرش دعوا کرده است. حال ببینیم او چه واکنشی دارد؟ ایا از آن‌ها می‌ترسد؟ آیا در برابر آن‌ها سکوت می‌کند؟ آیا خانه را ترک می‌کند؟ اگر یک شخصیت دیگر اینجا بود چه واکنشی داشت؟
این روش چون عینی‌تر است به ما کمک می‌کند تفاوت‌های شخصیت‌ها را هم بهتر بفهمیم.
بد نیست که در زندگی روزمره هم گاهی با شخصیت‌ها زندگی کنیم. مثلا وقتی در موقعیتی قرار می‌گیریم، از خود بپرسیم اگر شخصیتی که من خلق کردم اینجا بود، چگونه رفتار می‌کرد؟
در نهایت به خاطر داشته باشید که اگر شما شخصیت را باور نکنید، مخاطب هم او را باور نمی‌کند. به قول رابرت فراست:
((اگر اشکی از چشمان نویسنده فرو نریزد، از چشم خواننده هم نخواهد ریخت.))
نویسا یاشید.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *